تمامی وجود من از ترس است
نباید،
نباید اینگونه ترسی مرا فرا گیرد
که
ندانم
از کجا؟
برای چه؟
و از جانب که ؟
ترسی که من نخواستم
و
از جنسش نبودم
تنها
احساسش می کنم
و مرا محکوم می کند
به بودن وشدن
به مانند درخت با ریشه های فرو رفته در زمینی ساکن
تا
مردمکان از وجودش لذت ببرند
و فریاد زنند
به به!
چه سیب های آبداری